یادداشت 20: تنهایی
سلام و شب بخیر به همه خواننده هایی که نظر میذارن و نظر نمیذارن؛
اگه از جنس خواننده هایی هستین که بهشون میگن خاموش!؛ یادتون باشه این رسم اش نیست... حالا خود دانید...
بی خیال؛ بریم سراغ یادداشت امشب!
امشب میخوام در مورد تنهایی بنویسم که برای من به عنوان یه اکستروفر تحت شرایطی خاص رخ داد. برای شما رو نمیدونم؟ اجازه بدین بیشتر توضیح بدم!؟
تعریف من از تنهایی یه کم با تنهایی رابینسون کروزوئه فرق داره. راستش یه کم وحشتناک تره!
من میگم آدم وقتی تنهاست که یه نفر دور و برش نباشه که بتونه راحت باهاش صحبت کنه و درک اش کنه. ممکنه شما در این نوع تنهایی، دوستان زیادی داشته باشید، خونواده دوست داشتنی و خوبی داشته باشید و وقتتون پر باشه اما تنها باشید.
اگه نتونستم منظورم رو درست بیان کنم بگین؟
حالا؛ من اعتقاد دارم اکستروفی مثانه در ایجاد این نوع تنهایی در شخصی که دچار اکستروفی مثانه است؛ نقش داره.
این رو میگم چون همونطور که گفتم برای من رخ داد. تا اندازه ای رخ داد! دروغ نمیتونم بگم!
صبر کنین حس ام رو تشریح کنم:
تو دوست داری با یه نفر در مورد بعضی مسائل صحبت کنی، اما مطمئن نیستی کارت درسته یا نه. یا در درک اون شخص نسبت به خودت شک داری، یا فکر می کنی که حرفات ممکنه ناراحت اش کنه، یا در بدترین حالت، اصلن یه شخصی رو پیدا نمی کنی که یه درصد احتمال بدی حرف ات رو میفهمه.
وقتی اکستروفی مثانه داری، یعنی باید از همه پنهون اش کنی! نه فقط خودش رو. بلکه همه مسائلی که در رابطه با اون برای تو به عنوان یه اکستروفر رخ میده.
بعدش یهو می بینی تنها شدی. تنهایی از نوعی که براتون گفتم. تأکید میکنم ممکنه دور و برتون شلوغ باشه اما تنهایید.
این تنهایی رو اشخاص معمولی هم زیاد تجربه می کنند به خصوص در دنیای شلوغ و پراسترس امروز اما نوعی که من میگم مخصوص اکستروفر هاست.
اگر از این نوع تنهایی داشتین لطفن نظر بذارین. دوست دارم نظرتون رو بدونم.
امیدوارم تونسته باشم مطلب رو گفته باشم که اگر نتونستم؛ نتونستم دیگه!
خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.