این درسته که روزهای متمادیه که حضور ندارم. کلا از بحث وبلاگ، اکستروفی مثانه و دوستانم به دور بودم. سرک می کشیدم به این قسمت اینترنت!

بخشی اش رو میتونم به گردن مشغله ی این چند ماه بیندازم و بخشی اش رو به گردن خودم! البته همیشه هم موقع رخ دادن یه اتفاق، نباید دنبال یه مقصر گشت.

اون قسمتی که به خودم مربوطه هم دلایل متعدد داره. اما حوصله پرداختن بهش رو ندارم. شاید شما هم حوصله تون نگیره.

کمتر از دو ساله که این وبلاگ رو تأسیس کردم. تلاشی در یک نگاه، مذبوحانه،  به آنچه جمع کردن اکستروفر های مثانه و افرادی نظیر پدران و مادران درگیر با این بیماری مادرزادی میخوندمش.

خوشبختانه از حرکتی که انجام دادم اظهار خرسندی می کنم. خوبه آدم حداقل از یه کارش احساس خرسندی کنه. نه؟!

یکی از مسائلی که باهاش برخورد داشتم در این مدت، روحیه ی اکستروفر ها بود. اینکه خیلی در برقراری ارتباط توانا باشند یا نه مهم نبود، بیماران، آشکارا از بیان تجربیات، درد ها، مشکلات و درمان ها پرهیز می کردند و می کنند. گویی این اکستروفی مثانه ی ما گناهی است کبیر که نباید به آن اقرار کنیم. واقعاً اینطور به نظر میاد!

نمی دونم این مسأله در چه مقیاسیه. منظور اینکه آیا فقط اکستروفر ها این طورند یا نه؛ اما اینکه بیماری ما باعث بشه تا حضورمون حتی در دنیای مجازی کم بشه یه خُرده جای بحث داره.

موشکافی این پدیده در تخصص من نیست. اما همیشه برام سؤاله، چرا بیماری ما باید برای ما محدودیت ایجاد کنه؟ حتی در صحبت کردن ازش؟ صرفاً چون اندام ادراری- جنسی ما دچار یه تحول زیست شناسی نسبتاً پیچیده شده؟ و یا ما با شکمی بیرون آمده و نه بر آمده! به این دنیای جذاب و دوست داشتنی و نه چندان زیبا قدم گذاشتیم؟ اصلاً طرح این سؤالا درستند؟!

دنبال نوشتن کتاب نیستم اما اگه جامعه شناسی میخوندم پایان نامه ای چیزی از دلش در می آوردم!

از خودم هم بگم یه کم؛ در این مدت تونستم تا یک قدمی گرفتن مدرک تحصیلی برم. حوصله توضیح بیشتر ندارم! در این مدت دارم با ماه رمضون کنار اومدم. حداقل سعی کردم. تموم شد. عید فطر مبارک! هرچند با تأخیر خیلی فراوان.

تصمیم دارم درس بخونم برای ارشد؛ با سرعتی اندک شروع کردم. این یعنی روند حضورم در وبلاگ همچنان کمرنگ خواهد بود. البته به صورت فرضی! یعنی شایدم نشه ... نمیدونم.

خُب، وقتتون رو نگیرم.

خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.