یادداشت 62: تونل وحشت

امتحانای دانشگاه ها رو جلو انداختن. کاری هوشمندانه. به نفع دانشجوئه چون کمتر باید درس بخونه. من واحدام کمه و به حالم فرقی نکرد. انتخابات قبلی هم درس میخوندیم! و امتحانات عقب افتاد. به ضررمون شد. تابستونمون خراب شد.

میدونید، همونطور که قبلا هم گفتم، اعتقادم رو به موجودیت دانشگاه تغییر دادم. کارخانه های مدرک سازی. ( بگذریم که همین مدرکا خیلی مهم شدن! )

وحشتناکه که ببنی هیچ برنامه ای برای فروش جنسای این کارخونه ها نیست. خوباش صادر میشن. بقیه هم توو مصرف داخل روی دکور یا تاقچه ای خاک میخورن. بگذریم ... حیف شد ... نسل دهه ی شصتی که زیاد بود، جوون بود، به هیچ کاری هم نیومدن! تا چند سال دیگه هم میانسال میشن.

چند وقتیه داشتن یه شغل ذهنم رو مشغول کرده. در حوزه رشته ام کار کردن خوبه اما اگه به هر دلیل مأموریتی، چیزی سر راهم سبز بشه! با این وضع، توان رفتن رو در خودم نمی بینم. در حال وسوسه شدن به سوی جراحی ام. یه جراحی که کمی بهم انعطاف بده. پیش دکتره نرفتم. انگیزه های کافی نداشتم. اما انگیزه های جدیدی در حال شکل گیری در ذهنم هستند.

وقتی در دوره ای از زندگی رکود رو تجربه می کنی، و وقتی میخوای تغییر کنی، نگرانی و امید به سراغ آدم میان. اوضاع بهتری که البته ازش چیزی هم نمیدونی.

به نظرم زندگی گاهی شبیه تونل وحشت شهر بازیه! همه اش میترسی و خنده ات میگیره! به ترست میخندی...

خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.

یادداشت 61: اپیزودیک

اپیزود 1:

این روزا کمی عصبی و افسرده ام. نمیدونم از چیه... شاید هم میدونم و نمیخوام بگم. هیچی نباشه من یه اکستروفرم و درونگرا و محتاط در بیان حال خویش.

توو زندگی چیزایی هست که نمیشه بیانش کرد. برای خودته. شخصی. نمیشه به کسی گفت. نمیشه درست فهمیدش و دردناک ترین حالتش همینه که نمیشه درست فهمیدش!

گاهی خودتم نمیدونی از چی ناراحتی. یعنی ضمیر خودآگاهت نمیدونه. خیلی بده. سردرگمی. بی هدفی. وحشتناکه.

میدونم از خستگی نیست. درونیه. یادتونه گفته بود اکستروفر ها کمی عصبانیت دارند؟! سایت اکستروفی انگلیس رو میگم. راست گفته بود. البته ذهن گاهی پر از نویز من از اکستروفی مثانه ام غمگین و عصبانی نیست. دروغ نمیگم، با بیماری ام مشکلی ندارم. بهش خو گرفته ام و دارم می افتم به لذت بردن ازش! مراتب عرفان اکستروفرانه رو طی می کنم.

از یه چیز میترسم اونم اینکه این حالت های عصبیت و افسردگی همراهیم کنه. راستش امسال، سال 92، سال مهمیه واسم. خیلی مهم. حداقل روی کاغذ.

چند باری گفتم از ناامیدی بدم میاد. نمیخوامش! به نظرم بدترین عذاب وجدان رو برای آدمی میاره. به خاطر همینه که اصلاً لذت نمیرم از ناامید کردن آدما.

اما خب، از یه طرف دوست دارم بنویسم و در این کلبه درویشی و سوت و کورم یادداشتی بذارم.

همیشه وقتی از خودم توو تقویمام یادداشتی مینویسم، با خودم میگم: " پسر جون. یه روز به این نوشته هات میخندی ". امیدوارم این یادداشت از اونا باشه...

اپیزود 2:

اپیزود اول که از نظرتون گذشت رو چند روز پیش نوشتم. دو روز پیش. اما چاپش نکردم. دلم هم نیومد پاکش کنم. نگهش داشتم توو وبلاگ و حالا که اینا رو می نویسم از اون حالتی که توصیفش رو خوندین درومدم. البته به نظر خودم. گاهی اینطور میشم. اما سعی می کنم زود از حالت افسرده کننده دربیام. گاهی باید سکته کرد. جسمی نشد، روحی.

از نوروز نرمالم میگم که سفر نرفتم. اعتقادی به سفر وقت عید ندارم. شلوغه همه جا. قبلنا رفتیم به اندازه کافی.

عید امسال مهمون برامون اومد یه کم. کمی مهمونی رفتیم.

برنامه خوردن قرصام طبق بی برنامگی همیشگی ام به هم خورد اما دوباره از سر گرفتم. نمیدونم ... فکر کنم  اگه عمل جراحی نکنم باید تا ابد بخورمشون. وسوسه جراحی اومده توو ذهنم. تصمیم مهمیه واسم.

آها ... خبر تأسف باری شنیدم. مرگ گوگل ریدر تا چند ماه دیگه اونم در شرایطی که من تازه داشتم بهش عادت می کردم. حیف شد. تا تیر امسال حذف میشه.

باید دوباره برم دانشگاه. یه کلاس دارم فردا که تصمیم دارم تشریف نبرم. میدونین که ... اُفت داره واسمون.

از سه شنبه میخوام شروع کنم. شنیدم که امتحانات به لطف انتخابات! قراره بیفته عقب و ترم بهار رو از اینم کوتاه تر کنه! واسه همین چیزاس که از زندگی کردن توو این کشور لذت میبرم!

ترم مسخره بهار قبل از عید که سه هفته اس. الآنم که یه ماهه تعطیله کاملاً! خودتون حساب کنین چی درمیاد. کلا پنج هفته دیگه مونده.

دیگه اینکه ... بعد از یه مدت که یادداشت میذاری همین میشه. از همه چی میگی.

از خودم هم بگم. حالم خوبه! گاهی شبیه شخصیت پیرمرد توو کتاب " پیرمرد و دریا " ی همینگوی میشم. به نظرم برای همه پیش میاد. مدت هاست یه ماهی بزرگ نگرفتم. خودش یه حسه. حس مدت ها ماهی بزرگ نگرفتن. امیدوارم بتونم مثل پیرمرد صبوری کنم.

خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.

یادداشت 60: روز های اول سال

سال نو رو تماشا فرمودید؟

مبارک باشه!

از چهارشنبه سوری سال پیش! شروع می کنم که مث هرسال عده ای از جوونای محل آهنگ گذاشتن و کمی حرکات موزون انجام دادن و از روو آتیش پریدن که البته من فقط قسمت پرش از روو آتیش رو اجرا کردم. من خجالتیم. البته یه کم!

فکر کنم چهارشنبه سوری از اون معدود روزاییه که مردم ما کمی شادند و لبخند می زنن. برای ملتی افسرده همین هم خوبه!

زمان تحویل سال 92 رو نپسندیدم! موقع ناهار بود. نصف شب یا حداقل وقت شام رو ترجیح میدادم. اما از هیجان سال شمسی خوشم میاد که هر سال یه زمانیه. خدا رحمت کنه خیام و جلال رو!

عید امسال یه جوری شروع شد. خاص نبود. از این نظر که گویی ادامه سال پیشه! امیدوارم نباشه. سال پیش مثل اون سالهایی که ازش متنفر نیستم اما قصد تکرارش رو به هیچ عنوان ندارم. توجه کنید، به هیچ عنوان.

البته نمیشه کل سال رو خوب یا بد دونست. بدون شک همه و با هر شرایطی، در طول 365 روز تجربه های خوب و بد دارن اما در کل میشه یه نمره ای داد. تجربه های خوبش رو دوست داشتم. اما خب... 

سال 92؛ اگه خدا بخواد دانشگاه من تمام خواهد شد. چیزی که از الآن نمره ی خوبی به سال میده! راستش دانشگاه رو محیط حوصله سَر بَر و خسته کننده ای دیدم. محیطی خالی از فکر! و خلاقیت که فقط برای گرفتن هدف غایی و والای دانشگاه، مدرک، طراحی و سازمان پیدا کرده. هیچ نکته مثبت دیگری درش نیست. بگذریم که بعضی ها چیزای دیگه ای حتی چیزی مثل همسر آیندشون رو هم اونجا پیدا می کنن. اما من اینقدر ها جاه طلب نیستم!

نظرم احتمالاً وحشتناکه اما من چیزی بیشتر از اینا درش ندیدم. شاید واسه بنده اینطوری شد. خُب من همه چیزم خاصه و چیزای خاص همیشه مطلوب نیستن!

سرتون رو درد نیارم امسال باید زندگی ام رو اساسی تغییر بدم. حتی اگه خودم نخوام، شرایطم تمایل به تغییر داره. آدم باید شرایط رو درک کنه. غیر اینه؟!

امیدوارم امسال سال خوبی واسه شما خواننده های ثابت و غیر ثابت و گذری و ... باشه. از اون سالهایی بشه که بعد از یه دهه ازش به نیکی یاد کنید!

 

خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.