یادداشت 36: یادداشت شما:: شبهای قبل ا ز عمل
ایمیلی دریافت کردم از یک ناشناس که لطف کرده و برامون این یادداشت رو نوشته. من هم با کمی ویرایش منتشرش کردم:
" شبهای قبل ا ز عمل:
بچه که بودم شبهایی که صبحش قرار بود جراحی بشم به زور خودمو بیدار نگه میداشتم. حتی اگه هوا ابری بود به چراغای خونه ها و پنجره اتاق خوابای بچه ها و به رفت و آمد ماشین ها تو خیابون نگاه میکردم......
استرس عجیبی بود که فکر میکنم خیلی هاتون تجربه کردید من که تا حالا 14بار تجربه ش کردم اون شبا فکر میکردم اگه نخوابم صبح نمیشه و نِمیرم زیر بیهوشی آخه از بوی اون ماسک بد بوی لعنتی بیزار بودم و هستم...
وقتی نا خود آگاه خوابم میبرد صبح که بیدار میشدم بغض بدی میومد سراغم ...هنوز سنگینیش یادمه ... و آروم اشک میریختم که چرا به قولم عمل نکردم و خوابیدم و باید برم اتاق عمل....ولی بعد عمل اینقد خوشحال بودم :)
واقعا خواب بعد عمل میچسبه، جدای از درد کشیدن!!!!
حالا که به اون روزا فکر میکنم هم خنده ام میگیره هم به این نتیجه میرسم که واقعا استرس های بدی رو پشت سر گذاشتم.
البته همه ی ما.....
امیدوارم آثارش روی روحتون نمونده باشه......
شما چطور؟ شبهای قبل عمل رو چطور میگذروندید تو بچگی؟؟؟؟؟ "
//
نظر شخصی: من چیز زیادی از جراحی ها و عمل های بچگی یادم نمونده. خدا رو شکر می کنم که ماها رو فراموش کار آفرید! اما خب... شبهای بیمارستان یادم نمیره. نه ... محال ممکنه یادم بره!
به امید روزی که هیچ کودکی حداقل به خاطر اکستروفی مثانه بیمارستان نباشه.
یادآور میشم هرکدوم از شما که علاقه داره یادداشتی در وبلاگ داشته باشه، میتونه اون رو به ایمیل ام بفرسته، در صورت همخوانی با موضوعات وبلاگ، منتشر خواهد شد.
خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.