یادداشت 43: من بتمن نیستم
چقدر سخته ناراحت باشی و همه فکر کنن خوشحالی...
چقدر سخته نگران باشی و همه فکر کنن آرومی...
چقدر سخته خسته باشی و همه فکر کنن تو دیگه چه موجود پرانرژی ای هستی...
چقدر سخته مشکلات خاص خودت رو داشته باشی و همه فکر کنن یه آدم بی غمی...
چقدر سخته تبدیل بشی به بَتمن! شاید به خاطر همینه که بتمن رو دوست دارم. یه آدم معمولی که بعضی ها فکر میکنن آدم خاصیه!
شاید فکر مردم دنیای اطراف ات اهمیتی نداشته باشه. شاید بگی برن به جهنم. شاید...
نمیدونم...
سخت تر از اینا اینه که تصور میکنی که بعضی اوقات درک نمیشی. تصور میکنی خودتی و خدای خودت.
گفتم خدا؟! آره. خودت موندی و خدای خودت. خدایی که تصور اینکه یه لحظه تنهات بذاره دیوونه ات میکنه. خدایی که همیشه هوات رو داشته و تنها دلخوشی ات میشه موقع ناراحتی...
اینارو نگفتم که فکر کنین شاکی ام. نه؛ از اکستروفی مثانه شاکی نیستم. شاید یه روز دیدگاه هام رو در این زمینه ها بیشتر گفتم. شاید...
حالا واقعاً ... چیزایی که این بالا گفتم واقعاً سخته؟
بتمن بودن سخته؟!
نمیدونم. آره... خیلی چیزا هست که نمیدونم.
خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.