یادداشت 40: ارزش مثانه
این یادداشت رو همین جوری می نویسم. منظورم اینه که تصمیم گرفتم یهو یه چیزی بنویسم. منظورم روشنه؛ نیست؟!
چند وقت پیش رفتم پیش دکترم. البته من دو تا دکتر دارم ( به عنوان یه بیمار با دو نفر همکاری دارم! ) که یکیشون نوزادی تا نوجوونی ام رو ساخته و در واقع اصل کار رو اون انجام داده (از جمله جادادن مثانه توو شکم و ترمیم اعضا و دوختن شکم و از این جور کارا)؛ یکیشون رو هم چند سال پیش پیدا کردم و رفتم پیشش.
دکتر دوم رو منظورم بود خلاصه. رفتم پیشش و یه نگاهی بهم(!) انداخت و گفت وضع ات بد هم نیست اونقدرا. میدونید، دکتر خوبیه. میتونست یه جراحی رو دستم بذاره و یه پولی توو جیب خودش اما با هم صحبت کردیم و گفت بدک نیستی. جراحی هم کنی... خُب، مشکلات خودشو داره.
راستش یه نکته ای توو حرفاش بود که قابل تأمل بود و اونم اینکه آدم بعضی وقت ها یه تصوری داره و ممکنه نتیجه یه چیز دیگه بشه. یا حداقل اونی نشه که آدم توو خیالات مسخره اش پرورش اش داده. اونوقت میخوره توو ذوق آدم و سرخُرده میشه. به خصوص اگه موضوع از چهار تا بخیه فراتر بره و به باز کردن شکم، اونم بعد از این همه سال برسه.
نمیدونم... اما تصمیم دارم فعلاً شکم مبارک رو بسته نگه دارم؛ و به بقیه جاها هم دست نزنم! اما پرونده اش بازه. یعنی همیشه سر و گوشم میجُنبه که روش جدیدی برای درمان اکستروفی مثانه اختراع میشه یا نه.
دقت کردین چه بیماری معرکه ای دارید؟ نه درمان مشخصی داره، نه علت مشخصی داره و خلاصه شما به عنوان یه اکستروفر دارین یکی از راز های جهان آفرینش رو با خودتون یدک می کشید. خیلی قدر خودتون رو بدونید!؟ در کل میشه گفت مثانه شما ارزش زیادی داره.
تا یادم نرفته باید بگم دارو به لطف گرانی و تورم و ارز و این داستان ها خیلی گرون تر شده. خیلی مراقب خودتون باشید.
تا بلاگ مسدود نشده برم.
خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.