یادداشت 97: سه طبیب
امشب از سه طبیب میگم براتون:
اولین: طبیبی که ژل را برایم تزریق کرد و ازش خبر گرفتم و گویا هنوز در دسترس نیستن. البته آخرین تلاشم به بیش از دو هفته پیش برمی گردد. و گفته شد اواخر دیماه تماس بگیر و الان که اوایل بهمن است و هنوز این تماس دوباره را نگرفتم...
دومین: طبیبی که روی روانم کار می کند. این هفته رفتم پیشش و ابراز خوشحالی کرد که بهترم. خودم هم همین حس را دارم پس حس بدی از این حرفش بهم دست نداد. باز هم قرص ها را کم کرد. ذهنم آرام تر است. این واقعیتی است که نمی توانم انکارش کنم.
سومین: طبیبی که در بدو تولد و پس از کش و قوس هایی پیدایش کردم. شاید هم او پیدایم کرد، نمیدانم!!
زیرا که تصور می کنم خدا این مرد نیک سیرت را در زندگی من قرار داد تا با خیال راحت تری مراقبم باشد.
تنها کاری که میتوانستم انجام دهم این بود که دستان شفابخشش را که بارها شکم مرا تعمیر کرده بود!! به گرمی بفشارم و ازش تشکر کنم. و چه لذت بخش بود برایم این تشکر.
یادم هست موقع بیهوش کردن من توسط پزشک بیهوشی در یکی از جراحی ها؛ سالهای دور و در پروسه درمان کودکی ام؛ با لحنی مهربان بهم گفت: خب، سجاد، چلومرغ دوست داری یا چلو کباب؟ (فکر کنم منظورش بعد از جراحی بود. یادم نیست دقیق این رو ذکر کرد یا نه.)
گفتم چلو...
درست حدس زدید، من بیهوش شده بودم!! و آخرین چیزی که دیده بودم نگاه آرامبخش پزشکی بود که قبل از دارو اثر کرده بود. نگاهی که همیشه آرامبخش بوده برایم...
خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.