اول از همه سلام! امتحانام یکی دو روزی هست تموم شده و حالا طبق قولی که دادم دوباره تصمیم دارم به طور جدی به انتشار مطلب در وبلاگ بپردازم.

بازم به خاطر این وقفه نه چندان کوتاه عذر میخوام.

توو یه مطلبی در مورد وبلاگنویسی خوندم که " محتوا " مهم ترین بخش اونه. امیدوارم این مورد رو داشته باشه این وبلاگ چون بقیه اش (مثل زیبایی و ...) رو که نداره!

باز هم درخواست داشتم در مورد صحبت پیرامون کودکی و مدرسه و مشکلات پیرامون اون. باشه ... مینویسم!

راستش من پیش دبستانی نرفتم. یه راست رفتم مدرسه. شاید اینقدر سرگرم همین اکستروفی و فک (من مشکلات فک هم داشتم! فکر کنم یه مورد واقعن عجیب بودم! قبلن تو یکی از پاسخ هام گفته بودم که مشکلات دیگه و جراحی های دیگه داشتم.) و کارای دیگه بودم که وقت نشد. هیچ وقت هم پشیمون نیستم. بهتر شد واسم. کمی فرصت کردم به کودکی ام برسم!

البته وقتی مدرسه هم رفتم غریبی نکردم هیچ وقت! روحیه خاصی داشتم. مدرسه رو دوست داشتم. راستش الآن که به عقب نگاه میکنم می بینم چقدر زود گذشت! دانشگاه هم قبول شدم!

میخوام بگم فکر نمی کنم جای نگرانی باشه گذروندن مدرسه. آدم چند ساعت بیرونه و خب... یه فکری میکنه. چه این که قبل از اون هم میرفته بیرون.

فقط شاید یه خُرده محدود تر باشه. مثلن اردوی چندروزه باشه و نشه دوستان اش رو همراهی کنه. (برای من هیچ وقت این موقعیت پیش نیومد. ولی خب... شاید برای یه نفر پیش بیاد! اما توو دانشگاه پیش اومد و حالا که بزرگ تر شده بودم و برام هم مهم نبود دیگه! جدی میگم!) من حتی یادمه مثلن اردو های صبح تا عصر یه روزه رو هم میرفتم. خدا رو شکر؛ کسی هم هیچ وقت از اینکه من مشکل بی اختیاری ادرار دارم؛ آگاهی پیدا نکرد.

اگر خود بیمار عادت کنه و با این محدودیت ها کنار بیاد حل میشه. من همیشه اعتقاد دارم آدم به هرشرایطی عادت میکنه و خودش یاد میگیره که چطور از پس وضعیت اش بربیاد. فقط مهم همینه!

توکل به خدا داشته باشید.

خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.