یادداشت 13: من یادمه!
امشب حرف جدیدی ندارم. یه کم از تجربه هام میگم و از گذشته ام:
1. یادمه زنگ آخر بعضی از روزهای مدرسه، اون موقع که ابتدایی بودم. مامانم میومد دنبالم و به اصطلاح اجازه ام رو از ناظم می گرفت و می رفتم واسه آزمایش ادرار! چک می شدم یه موقع عفونت ادراری نداشته باشم. نمیدونم چرا یاد اون روزا افتادم. مثلن مدرسه رو می پیچوندم ولی واسه آزمایش بود. یادم نیست دقیقن واسه کسی سوال پیش اومد یا نه! زیاد مهم نیست ولی من یادمه!
2. به خاطر یکی از جراحی هام در همین رابطه، توو بیمارستان بودم. یه پسری بود به نام خشایار که موهاش فِر بود و یادمه خیلی جیغ و داد میکرد و از دردهاش شکایت میکرد. یادم نیست واسه فتق اومده بود یا چیز دیگه. یادش می افتم بعضی اوقات٬ با این که خیلی سال پیش بود. الآن کجاست؟ برای کی مهمه؟! ولی من یادمه!
3. بعضی وقت ها میگم بد هم نبوده گذشته و زندگی ام با اکستروفی مثانه. میدونی ... زندگی ام متفاوت بوده و همیشه زندگی متفاوت رو دوست داشتم. بعضی جاهاش خوب بوده و بعضی جاهاش نه. خدا رو شکر میکنم. شک نکنید خدا رو شکر میکنم همیشه. هرچند بعضی جاها کم گذاشتم توو زندگی ام ولی ... بد هم نبوده. واقعن خدا رو شکر!
چند روز دیگه تولدمه. و میدونی راجع به زندگی ام چی میگم؟ من اونو یادمه!
و میتونم بگم زنده بودن و زندگی رو دوست دارم.
با تمام سختی هاش و با تمام شادی ها و غم هایی که توو دلش داره! بازم دوستش دارم!
نمیدونم چرا این حرفا رو امشب به شما زدم. شاید وقتتون رو گرفتم. شاید فقط میخواستم یه چیز گفته باشم!
شب بخیر اکستروفر های عزیز!
خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.