اصلاً و ابداً تصور نمی کردم که اکستروفی مثانه چه ابعادی در زندگی من داره. میدونستم اما هیچگاه به عظمتش فکر نکرده بودم! از اون جا که از بدو تولد با اون بزرگ شدم، فکر می کردم این هم مثل مثلا رنگ چشم یا یه ویژگی شخصی دیگه است که مخصوص شخص بنده است و خب... تأثیرات خاص خودشو داره. اکستروفر دیگه ای هم که ندیده بودم.

اما از اون موقع که این وبلاگ رو تأسیس کردم پی بردم تأثیراتی که اکستروفی در طی این سالها در روحیه من گذاشته، اگر بیشتر از تأثیرات جسمی اش نباشه، کمتر هم نیست! (نمیدونم این حرفم تا چه اندازه اغراق آمیزه!؟)

ما انسان ها دو تا ویژگی داریم: بی دقتی و فراموشکاری.

و من تحت تأثیر بی دقتی؛ هیچ وقت دقیق دقت نکرده بودم!

همیشه اگر بخواهیم اکستروفی مثانه رو تعریف کنیم یا تصوری ازش داشته باشیم؛ ویژگی های بارز جسمی اش به ذهن میاد. البته این نکته فکر کنم در مورد همه ی بیماری ها صادق باشه. بی شک همینطوره.

من به شخصه از تأثیرات روانی اون بر خودم غافل بودم. حداقل تا اندازه زیادی غافل بودم. مثل پرنده ای که از بدو تولد در قفس باشه و فکر کنه دنیای اون همین شکلی باید باشه!

بیشتر باید شنید؛ مطالعه کرد و گفت.

خدای من... وقتی فکر می کنم که خیلی از افکار و رفتار های ساده ی ما به شکلی مستقیم و غیرمستقیم توسط این بیماری شکل گرفته، به این نتیجه می رسم که بخشی از وجود ما از اون ساخته شده. پیچیده است اما واقعیتی است محض که در اون شک ندارم!

بهش فکر کنید اما ذهن اتون رو مشغول نکنید؛ ممکنه به اشتباه هم بیفتید! (این توصیه رو به خودم هم میگم!)

خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.