یه داستان و کمی توضیح
یه مطلب در مورد نقص های مادرزادی پیدا کردم که اولش یه داستان خیلی قشنگی نوشته بود؛ حیفم اومد باهاتون به اشتراک نذارمش. متن زیر عیناً ترجمه ی داستانه که دیگه به صورت عامیانه نوشتم اش:
(( یه روز یه پادشاهی بود که یه الماس زیبا، خالص و بزرگ داشت. طوری که هیچ الماس دیگه ای توو دنیا مثل اون نبود.
یه روز این الماس خراش عمیقی برداشت. پادشاه بهترین تراش دهنده های الماسی رو که در اختیار داشت صدا زد و بهشون گفت: " اگه بتونید این نقص رو از سنگ قیمتی من بردارین و اونو از بین ببرین، بهتون وعده ی یه پاداش بزرگ رو میدم." اما اونا نتونستند و پادشاه هم خیلی غمگین شد.
ماه ها گذشت تا اینکه مردی نزد پادشاه اومد و به پادشاه قول داد که الماس رو چنان زیبا کنه که از روز اولش هم بهتر بشه.
پادشاه تحت تأثیر اعتماد به نفس مرد قرار گرفت و به این کار رضایت داد.
پادشاه مشاهده کرد که مرد دور خدشه ای که به الماس وارد شده بود، یک غنچه ی گل رز بسیار زیبا حکاکی کرد و از اون خراش به عنوان ساقه اش استفاده کرد. ))
نویسنده ی داستان (داستان از حکایات مذهبی قدیمی یهودیان است.) نارسایی های مادرزادی رو مثل خراش اون الماس فرض کرده بود و اینکه باید روی قابلیت ها و توانایی های بیمار تأکید کرد نه روی ناتوانی ها و محدودیت ها.
از داستان که بگذریم، باید بگم درس هام شروع شدن و مجبورم کمتر بیام! بهانه نیست. جدّی میگم. درس ها آرام آرام سنگین میشن و باید قبل از اینکه دیر بشه یه فکری بکنم. وبلاگ اکستروفی مثانه همچنان فعال خواهد بود اما کمی کمتر. حتماً میام و احتمالاً آخر هفته ها.
تا یادم نرفته بگم که یه پی دی اف فوق العاده پیدا کردم؛ طولانیه اما عالیه.
یه لغت نامه کامل از تمام اصطلاحات به درد بخور در دنیای اکستروفی مثانه. ترجمه اش تموم بشه آپلودش میکنم تا کِیف کنید. خیلی کامل و قشنگه و مطمئن ام خوشتون میاد. ولی خب... همونطور که گفتم، با این مشغله های کاری یه کم طول خواهد کشید تا آماده بشه.
دیگه وقتتون رو نگیرم!
منتظر کامنت هاتون هستم همچنان!
خوش باشید اکستروفر های عزیز!
خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.