امتحانام تموم شد. چهارشنبه. یکی دو روزه گیجم! انگار یه انفجار نزدیکم بوده که حالا تموم شده.

راستش برای امتحانات این ترم به نسبت خوب زحمت کشیدم. یه انگیزه داشتم که نیروی لازم رو بهم میداد. تموم شدن درس و دانشگاه.

خوشحالم که برگشتم و امیدوارم حال همگی خوب باشه. چه خبرا از اکستروفی مثانه تون؟

خب، من میگم. تصمیم دارم یه دکتر جدید رو هم تجربه کنم. یه دکتری که شنیدم کارش توو بیماری ما خیلی درسته و خلاصه میخوام بدونم نظرش در مورد وضعیت نه چندان بکر بنده چیه؟

اگه یادم موند بعداً براتون تعریف خواهم کرد.

یه چیز دیگه هم خاطرم اومد. چند وقت پیشا طی مشورتی که با مادرم داشتم جویا شدم چی شد که پسرش در این سن و سال از درمان هایی مثل میتروفناف و امثال اون استفاده نکرده. ایشون راهنماییم کرد و خاطراتی که مربوط به زمان کودکیم بود رو بازسازی کرد.

به یه نکته رسیدیم. اونم اینکه اطبای عزیز دلشون نمیومد تیغ رو بیش از این روی دیواره ی شکمی بنده حرکت بدن. چرا؟! میگفتن تو یه نمونه ی خوبی و همینطوری خوب میشی شاید! میگفتن حیفه به هم بزنی این ترکیب مثانه رو. بذار بمونه. آخرینش همین دکتر نوجوانی ام که در شهریور امسال این حرفو زد و بهتون هم گفتم.

راستش اصلاً ناراحت و پشیمان نیستم. دیدم نسبت به این وضعم تغییر کرده و از بدنم راضی ام و فکر کنم حالا حالا ها بهش دست نزنم. میگم دیدم تغییر کرده یعنی این وضع برام نه شیرین؛ که بدون شک تلخ نیست. خودمو کاملاً پذیرفتم و میخوام همینطور زندگی کنم. البته هنوز نظر دکتر آینده ام رو نشنیدم. حوصله ام بگیره؛ برم پیشش یا نه...

فکر دو نفره شدن هم حالا حالا ها! به ذهنم خطور نخواهد کرد. خیالم از این بابت هم راحته.

ذهنم کمی آرومتره و دوست دارم کمی برنامه ریزی کنم. اونروز توو تلویزیون خودمون یه بنده خدا میگفت در جامعه ی امروز ما بیشتر آدما منفعل عمل می کنند. یعنی نقشه و برنامه ای ندارن و روی یه سیل حرکت می کنند. نتیجه اش میشه طلاق و زندگی های بهم ریخته و خیانت و اینجور چیزا. ( برنامه اردیبهشت که هرروز ظهر از شبکه چهار پخش میشه. گاهی با ناهارم هماهنگ میشه. برنامه ی خوبیه.) خلاصه اینکه راس میگفت. باهاش موافقم. همین.

چی شد؟ از همه چی گفتم. به نظر ذهنم اونقدرا هم آرووم نیست! آشفته اس انگاری.

حرفای زیادی دارم. همه رو یه جا بگم هیچی سردر نمیارین!

خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.