یادداشت 55: 24
یکی از علایق من سینماست. منظورم کار کردن در این حوزه نیست چون فکر کنم برای علاقه مند بودن بهش دیگه دیر شده بلکه منظورم تماشای فیلمه. مثل خیلی های دیگه. قدیمی و جدید هم برام مهم نیست دوست دارم فیلمی ببینم که از دیدنش لذت ببرم. چون فرصت دیدن همه ی فیلمایی که ساخته میشه نیست!
چند وقت پیش فیلم مشهور فرانسوی " آملی " رو میدیدم که فکر کنم خیلی ها دیدنش. فیلم خوبیه، یه دیالوگ داشت که خیلی خوشم اومد. اگه درست یادم مونده باشه! میگفت: " زندگی مسخره اس، وقتی بچه ای زمان کُند میگذره و بعدش چشم به هم میزنی و می بینی شده 50 سالت! ".
راستش، من الآن نگاه می کنم و میبینم شده 24 ساله ام! درسته، امروز سالگرد تولد بنده اس.
خوشحالم یه جورایی که این همه مدت ازخدا عمر گرفتم. در کنار همه خاطرات خوش و غیر خوشی که داشتم، توو این وبلاگ باید بگم خوشحالم که بگم این همه سال با این بیماری زندگی کردم؛ البته این به این معنی نیست که از اینکه یه اکستروفر متولد شدم خوشحالم! ( هرچند اونقدر هم ناراحت نیستم. راستش بی حس ام کلا!! )، بلکه از اینکه تونستم خودم رو باهاش سازگار کنم، حال خوشی دارم!
خدا رو شکر که فرصت زندگی کردن رو بهم داد. ایکاش روزی برسه که با اطمینان بتونم بگم: خوب بوده و رضایتبخش. زندگی ام رو میگم.
به نظرم بالاترین مرتبه لذت از زندگی رو میشه لحظه ای تجربه کرد که داری از دستش میدی اما پشیمون نیستی. اون وقتی که نگاه کنی به گذشته ات و راضی باشی.
گویی چشم به هم زدنی گذشت از نوشتن یادداشت تولدم در سال قبل تا امسال. خوبه که اینجا هست و هنوز میتونم بنویسم.
خودتون رو به زحمت نندازید، کادو مادو نمیخوام.
این هم تولد امسال ما!
خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.