دیشب برای کاری رفتیم بیرون. حدود نود دقیقه بیرون از منزل بودم و تصمیم گرفتم با توجه به گرمی هوا و متعادل نوشیدن مایعات، از بستن خودم خودداری کنم. نوعی طغیان در برابر طبیعت، دوباره در وجودم شکل گرفت. گاهی اینطور میشم...

اما...، تونستم ادرار لامصب رو نگه دارم و فقط کمی، واقعا کمی نشتی داشتم! باورتون شاید نشه اما حس خوبی بهم داد. حس اینکه به یاد قدیم، باور اینکه میتونم یه کارای جالبی انجام بدم در من قوت گرفت.

اصولاً چند وقتی است نوعی حس امید در زمانی که میتونم راحت ناامید بشم در من به وجود اومده. ذهنم پر از انواع و اقسام نقشه شده. اینکه آینده ام چی میشه و خلاصه شدم یه پسر هیجده ساله.

سال 91 در حال اتمامه. تا چند روز دیگه. کمی مسخره اس اما واقعا داره تموم میشه. معمولا آخر سال آدم پیش خودش، شبیه این سالنامه های روزنامه ها که وضع کشور و دنیا رو بررسی می کنن، زندگی خودشو ورانداز میکنه.

سال 91، دگردیسی روحی و فکری زیادی داشتم و به نظرم کمی در مسیر تکامل خودم به عنوان نوع بشر قدم گذاشتم. به افکارم در بهار که فکر می کنم، در مورد خیلی از پدیده ها، دچار حسی از تعجب و حسرت میشم. نمیخوام مصداقی بگم چون به نظرم طولانی و خسته کننده اس براتون.

سال 91 از اون سالهایی بود که شاید بعدتا تأثیرش رو توو زندگیم حس کنم. مطمئن نیستم.

برای وبلاگ سال خوبی بود، شاید از این بابت که چند بیمار اکستروفی مثانه گرد هم اومدیم. با هم آشنا شدیم و از خودمون گفتیم. خیلی خوب بود به نظرم.

مطالعاتم در مورد اکستروفی مثانه، پزشکی رو برام علاوه بر یه علم، به یه سرگرمی تبدیل کرد و تونستم خیلی چیزا یاد بگیرم. بدن انسان رو بیشتر بشناسم و متوجه ناتوانی هرچه بیشتر بشر در مقابل طبیعت شدم.

از همه ی کسانی که اکستروفر بودن و منت گذاشتن و پیام دادن تشکر می کنم و از اونایی که اکستروفر نبودن و در عین سالم بودن، نوشته های نه چندان قوی من رو خوندن ممنونم. راستش هیچ وقت انتظار نداشتم خواننده های زیادی داشته باشم.

گمون نمی کنم تعداد بیماران اکستروفی مثانه که به وبلاگ بنده میان، بیش از این بشه. باید اعتراف کنم تخمین من بیش از اینا بود. ضمن اینکه بنا به آمار، فکر می کردم پسران بیشتری رو در این تالار مجازی ملاقات کنم.

فکر کنم به روانشناسی بیشتر میشه اعتماد کرد تا به آمار. چرا که شنیده بودم پسرا از صحبت کردن در مورد بعضی چیزا خوششون نمیاد. فکر کنم درست بود. هرچند خودم پسرم و از این نظر فکر کنم حداقل یه جا توو زندگی ام سنت شکنی کردم.

امیدوارم بتونم بازم ادامه بدم و بنویسم.

در پرانتز این رو هم بگم، نوشتن یادداشت سال رو کمی زود تر از پایان سال نوشتم چون به نظرم سال تموم شده اس...

بقیه اش فقط بازی با تاریخ و صفحات تقویمه.

ورود به سال ۱۳۹۲ رو تبریک میگم. با آرزوی بهترین ها در این سال واستون.

خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.