یادداشت 76: گاهی دیوانگی
درختی رو تصور کنید که با یکی از شاخه هاش که نزدیک ریشه هاشه، یه تبر رو برداشته و میزنه به خودش.
نه... این خیلی تصور غم انگیزی شد.
همون درخت رو تصور کنید که یه میله تیز و باریک برداشته و خیلی آرووم روی تنه اش خراش میندازه! خوبه... این تصور بهتره ظاهرا!
صبر کنید؛ صبر کنید؛ اینم خوب نیست. درخت رو تصور کنید که به بچه هایی که روی تنه اش یادگاری می نویسن کاری نداره. خوبه .... این بهترینه.
راستش آدمیزاد هم گاهی از این کارا می کنه. مثل من. الآن نگاه کنید، با این همه ایده ها و نوشته های نانوشته ای که گاهی در ذهنم میچرخه و بعد مثل دود کبریت محو میشه؛ این همه کم نوشتم.
بقیه جاها هم همینطور بوده. نوعی حس انفعالی نسبت به بسیاری از اتفاقات، تصمیمات و آدمهای دنیای اطرافم. ناگهان به سرم میزنه و این حس بهم دست میده. حتما شما هم چنین دیوانگی هایی رو تجربه کردین!! البته قصد بدی از این حرف ندارم. ناراحت نشین. میدونین؛ روح هم گاهی سرما میخوره. قبول دارم، اسمش دقیقاً دیوانگی نیست!
مثلا کلی کامنت هست که باید برای دوستان نازنین وبلاگ نویس میذاشتم اما نذاشتم. راستش رو بخواین دنبال موشکافی اش در این یادداشت نیستم. نیستم چون شاید بدونم از کجا آب میخوره اما حوصله پرداختن بهش رو ندارم. کجا؟ اینجا!؟ نه... خدای من خوشم نمیاد. درس هم نخوندم. نشد دیگه. یعنی نخوندم.
بگذریم از این حرفا... باشه؟
عمیقاً از اینکه کشور دوباره کمی گرم شده و از حال و هوای اورانوسی درومده خوشحالم. راستش مدتی پیش برف زیبایی اومد اما خب سرما رو نمی پسندم. قبلا هم بهتون گفتم دیگه.
این پسند نکردن من خودخواهانه است کمی. میدونم. بعد از تحولی که در ساختار جسمی ام به وجود آوردم با سرما راحت تر کنار میام. کمی خودخواهی ام هم کمتر شده.
دو هفته پیش بود که 25 ساله شدم. دیگه واقعاً احساس سن بالا کردم. میدونید من هیچ وقت درست متوجه نشدم چه زمانی به این سن رسیدم. آها... اصلاً همین. حتی یادداشت تولد هم به رسم سنوات گذشته ننوشتم.
تولد امسال اما؛ اوضاع جسمیم بوی بهبود میداد. راستش احساس خوبی از این بابت دارم اما هنوز ذهنم آشفته است. لوس بازی نیست. اینطوری هست که میگم!! من از نظر جسمی تحولات مثبت مختلفی رو تجربه کردم. پوست انداختم اصلاً. مثل یه مار ساکن آمریکای جنوبی!
چقدر نوشتم براتون. همینه دیگه. بعد از مدت ها اینطور درهم و برهم مینویسی. تازه کلی از حرفامو نزدم. بَک نزدم ها؛ اصلاً تایپ نکردم!
خداوند حافظ و راهنمای ما باشد.